رویای بانوی ایل

رویای بانوی ایل
0
فرش نوشت 0 0

رویای بانوی ایل

خورشید نقره ­ای از پشت کوه ­های سر به فلک کشیده، سر بر می ­آورد و به هر آنچه که در دشت وسیع است، سلام هدیه می­دهد. بانوی ایل شب را با رویای صبح خوابیده و حالا می­خواهد رویایش را محقق کند. از تمام شدن دار­بافته ­ی قبلی زمان اندکی گذشته، که بانوی ایل چله دوانیده و تارها را به دور داری که در زمین ثابت شده، می­پیچد. کم­ کم با هر گردش دوک، چله ­کشی را به نمایش می­گذارد. چله ­کشی که تمام می­شود، نوبت بستن چوب کوجی است. کوجی تارها را جفت جفت بهم می ­تاباند تا تارهای زیر از تارهای رو تفکیک داده شود. حالا باید چله­ ها را ثابت کند، طوری که چله­ ها نچرخد و بافتی یک­دست را داشته باشد.

     فضای ایل از حرارت و بوی رناس و نیل و… آکنده شده است. دیروز بود که دخترکان و مادران ایل، دوک به دست، حجم­ های پشم را می ریسیدند و به نخ بدل می­کردند و حالا ریسیده ­ها باید رنگ و لعاب گل­ های دشت را بگیرد، قرمز، نیلی، زرد و… نخ­ ها در قل­قل دیگ ­های مسی شخصیت تازه ­ی خود را می­ پذیرند و یکدست رنگ می­ شوند. حالا سطح دشت پرشده از کلاف ­های رنگ شده که ستیغ آفتاب به خشک کردن آن ­ها مشغول است.

رویای بانوی ایل

بانو زنجیره می­زند. زنجیره مبنای بافت گلیمی است که بانو رویایش را در سر دارد. کلاف ­ها خشک شده­ است. مادربزرگ ایل کلاف ­ها را به گلوله ­های رنگین تبدیل می­ کند تا برای بافت آماده شوند. بانو دست می­برد بین تارها، و اولین نخ رنگین را با تارها در می­ آمیزد. نخ، عرض دار را، درمی ­نوردد و با صدای دفتین که در گوش دشت می­پیچد، می ­نشیند در دامن تارها و یک رج شکل می­گیرد. کوجی جابجا می­شود. حالا رج بعدی جان می­گیرد. فرشی زیبا و بدون پرز در حال تولد است.

     گله گوسفندان ایل در حال بازگشت از چرا هستند، “نقش زیبایی­ست، آن بز شاخدار سیاه.” می­ بافدش. در گذر­گاه کوچ سروی را تکیه داده بود تا خستگی به در کند، “این هم نقش زیبایی است.” نامش را می­گذارد سرو زندگی. کم­ کم نقوش هندسی سه­ گوش، لوزی، شش گوش و چهارگوش، ترمه و ترنج و … نیز پا به داربافته می­ نهند و دنیایی می­ شود رنگین و شاد و دلنشین.

     روزها از پی هم می­گذرند و بانو خم شده بر روی دار و تار و پود را به هم می ­تند. نقش­ ها خود را نمایان کرده و کار بافت گلیم تمام می­ شود. با زنجیره ­هایی که بانو در آخر کار می­ بافد. چِرت چِرت قیچی که چله های پایین و بالای دار را می­ چیند و گلیم را متولد می ­کند، شادی کودکانه ­ای را در فضای ایل می ­پراکند.

     بانوی هنرمندِ ایل، گلیم تا شده را بغل می ­گیرد و به سیاه چادر می­ برد. حالا گلیم پهن شده در کف چادر، گرما بخش تن کودکان است و حس زیبایی، طبیعت و نقش را، در گوشه گوشه­ ی سیاه چادر کوچکش، پراکنده می ­کند.

نظرات کاربران